مدح و ولادت حضرت زینب سلاماللهعلیها
ای ز دیدار رخت جان پـیـمبـر روشن دیـدۀ حـقنـگـر سـاقـی کـوثــر روشن در سراپردۀ عصمت که ملک راه نداشت از جـمـالت دل صـدّیـقـۀ اطهر روشن یثرب اَر فخر فروشد به فلک نیست عجب که شد از نور توأش مطلع و منظر روشن تیرگی نیست در آن سینه که مهر تو در اوست که ز مهـر تو شده سیـنۀ حیدر روشن غنچۀ جان شبیر از گل روی تو شکفت وز تماشای تو شد خاطـر شبّـر روشن آیت لـطـف خـدایـی و به هـر دل تابی گر بُوَد سنگ، شود چون دل گوهر روشن نه همین روی زمین از رخ تو روشن شد که ز میلاد تو شد اَنجم و اختر روشن »زیب اب» نام گرفتی و مرا فخر این بس که شد از نـام دلارای تو دفـتر روشن در سراپردۀ عصمت تو از آن زینِ اَبی که ز سر تا به قدم قدس و عفاف و ادبی ادب آمـوخـتـۀ مـکـتـب طـاهــایـی تـو تـربـیـت یــافـتــۀ دامـن زهــرایـی تـو زینت قامت دین، زیور رخسار شرف مـظـهـر کـامـلـۀ عـفّـت و تـقـوایـی تو گـل گـلـزار نـبـی، مـیـوۀ بـسـتان علی خـانـۀ فــاطـمـه را شـمـع دلارایـی تـو عبرتآموز زنانی به حجاب و به وقار بـرتـر از آسـیـه و هاجر و سارایی تو حوریان راست به خاک قدمت بوسه از آنک غـنـچــۀ گـلـبـن انـسـیــۀ حـورایـی تـو عجـبی نیـست اگر زینِ اَبَت نـام دهـند کـه گـرامـی ثــمــر اُمّ ابـیــهــایـی تــو در صف حشر که هنگام شفاعت باشد مادرت فـاطمه را هـمره و همپایی تو در سراپردۀ عصمت تو از آن زینِ اَبی که ز سر تا به قدم قدس و عفاف و ادبی |